علمای ارومیه
این وبلاگ در حد توان به معرفی علمای ارومیه خواهد پرداخت


1-ادامه «بیانی اجمالی پیرامون معانی نماز»:(لطفًا این مطالب با دقّت و تأنّی خوانده شود.) 

شماره 3

- در کتاب وافی ، مرحوم فیض کاشانی ، از حضرت صادق علیه السلام روایتی به این مضمون نقل کرده است:

« هرگاه بنده به نماز می ایستد، رحمت (الهی) بر او نازل می شود و ملائکه اطراف او را احاطه می کنند؛ ملکی می گوید: اگر این نمازگزار بداند که چه قدر خیر و رحمت و برکت و قرب (به خدا) در نماز است، هرگز از نماز منصرف نمی شود.»

-شناخت خداوند                                             روزی حلال                                               اخلاص                                                  نماز                                                 قرب و نزدیکی به رضای خدا (دریافت رحمت مخصوص)

-از جمله آفات سبک شمردن نماز و کم توجّهی به آن ( از جهات مختلف از جمله وقتِ آن و شرائط آن و همراهی نکردن دل با زبان در نماز ) را تنگ شدن روزی ، کوتاهی عمر و عدم استجابت دعا ذکر کرده اند.

در بعضی از روایات ، تسبیح حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ،  (34مرتبه الله اکبر 33مرتبه الحمد لله 33مرتبه سبحان الله) ، از هزار رکعت نماز افضل و برتر شمرده شده است. پس حدّ الامکان ، بعد از نماز قبل از تغییر وضعیّت دادن ، این تسبیح ترک نشود.

شرف      مرد     به       جود     است      و      کرامت       به    سجود                                    هر        که     این       هر  دو      ندارد       عدمش       به     ز     وجود

q

2- گوهری از عالم ربّانی آیت الله حق شناس   ( قُدِّسَ سِرُّه) :

علم اخلاق ، بسیار بسیار تأثیر گذار است. بنده یک نمونه برای شما نقل می کنم:

وقتی بنده مشغول تحصیل شدم ، دایی بنده خیلی متمکّن ( و ثروتمند ) بود؛ میلیاردر بود. استادم هر روز یک حدیث برای ما می خواند. من به استادم گفتم: که دایی بنده ، هیچ توجّهی به من ندارد. استاد گفت: شما چه گفتی بابا جان؟! گفتم: ایشان میلیاردر است ولی توجّهی به بنده ندارد. استاد گفت: این شعبه ای از شعبه های محبّت (و دلبستگی) به دنیاست که در قلب تو رسوخ کرده است؛ هر چه زودتر باید این را از قلب خودت خارج کنی. دایی کدام است؟! باید خدا و امام زمان (عج) رزق تو را بدهند ... زودِ زود آقا جان.

(همان طور که طبیب جسمانی جسم تو را معالجه می کند ، طبیب روحانی هم روح تو را معالجه می کند؛

طبیب عشق ،مسیحا  دم است و مشفق لیک                        چو     درد      در      تو     نبیند     که    را    دوا       بکند؟

باید بیایی و دوا بخواهی ... اگر یک در صد توجّهات مادّی ، متوجّه مقام روحت بودی ، حال و روزت بهتر از این بود.)

چند سالی که ما، در مکتب استاد ورزش کردیم (یعنی تربیت اخلاقی شدیم) ، حالا ببینید اثرِ مطالب اخلاقی را:

پیر مردی به نام شیخ رضای علی (قریب نود ساله) روزی گفت: «من پیش دایی شما رفته ام و یک ماهیانه زیادی برای شما تعیین کرده ام.» بنده ناراحت شدم (و گفتم): شما با اجازه چه کسی (این کار را ) کردی؟! روز قیامت در حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) گریبان شما را خواهم گرفت. گفت: بابا جان ، به شما احسان کرده ام. گفتم: خیر؛ این کار شما در حقّ من (احسان) نبوده است. باید بروی و به دایی بنده بگویی: اگر تو پول می خواهی ، به بنده حواله بده! خوب اگر دایی حواله می داد، آیا من دروغ می گفتم؟ آیا می توانستم این حواله را بدهم؟ البتّه که می توانستم؛ البتّه با توجّه به مقام مقدّس امام زمان (عج). به او گفتم: توبة شما این است که باید بروی و به دایی بنده بگویی که ایشان گفت: من نیاز به پول شما ندارم و اگر شما پول می خواهی ، باید به من مراجعه کنی و اگر این کار را نکنی ، من از سر تقصیر تو نمی گذرم.

ببینید مطالب اخلاقی چه تأثیری می کند! من همان کسی بودم که از دایی توقّع مالی داشتم.

s

3- حکایت مرد قصّاب        (عجیب و تکان دهنده)

عالم ربّانی، حاجی ملاّ احمد نراقی (صاحب کتاب اخلاقی «معراج السعاده» ) ، در کتاب خزائن ، از یکی از موثّقین نقل کرده است ، او نیز از پدر خود که از موثّقین بوده است نقل می کند:

در وقتی که در سنّ شانزده سالگی بودم، عید نوروزی بود؛ در اصفهان به همراه والد و و جمعی از دوستان و همراهان ، به بازدید عید می رفتیم؛ روز سه شنبه بود، جهت دیدن یکی از دوستان ، بیرون آمدیم؛ خانه او نزدیک قبرستانی بود؛ ما بر سر قبری نشستیم و یکی را فرستادیم به خانه آن رفیق تا ببیند آیا در منزل است یا نه؟

یکی از دوستان به عنوان شوخی گفت: ای صاحب قبر! ایّام عید است، ما به دیدن هرکس که رفته ایم ، میوه ای ، شیرینی ای برای ما آورده است. صدایی از قبر بیرون آمد که: ببخشید، من نمی دانستم که شما تشریف می آورید؛ هفتة دیگر وعدة ما و شما در همین جا ، تا از خجالت شما بیرون بیایم و شما را پذیرایی کنم!

از شنیدن این صدا ، همه وحشت زده و مضطرب شدیم و یقین کردیم تا هفته دیگر همه می میریم. پس مشغول گریه و زاری و توبه و وصیّت شدیم تا سه شنبة دیگر همه سالم در پیش یکدیگر جمع شدیم و بر سر آن قبر رفتیم که ببینیم چه می شود؟ یکی از همراهان صدا زد: ای صاحب قبر! به وعده وفا کن. ما آمدیم؛ صدایی از قبر بلند شد: بسم الله بفرمایید. ناگاه زمین شکافته شد و چند پله پیدا شد؛ در نهایت حیرانی و اضطراب پایین رفتیم. به محلّی رسیدیم . شخصی پیش روی ما ایستاده بود. برای راهنمایی بنا کرد به رفتن. وارد باغی شدیم در نهایت طراوت و صفا؛ نهر های جاری ، درختان بسیار ، دربر دارنده میوه های همه فصل ها ، مرغان خوش صدا . به عمارت و ساختمانی رسیدیم بسیار عالی ، درهای آن ساختمان مجلّل به اطراف باغ باز بود. شخصی در نهایت زیبایی و خوبی در آنجا نشسته بود. ما را که دید ، برخاست و احترام کرد. امر نمود که انواع میوه ها و شیرینی ها که مثل آن را ندیده بودیم ، حاضر کردند. قدری خوردیم و بعد از ساعتی برخاستیم . آن شخص ما را همراهی کرد تا دم محلّی که از آن جا وارد باغ شده بودیم. پدرم از او پرسید: شما کیستید و این جا کجاست؟ گفت: من فلان مرد قصّابم که در بازارچه نزدیک همین قبرستان دکّان داشتم و هرگز کم نفروختم و اوّل وقتِ نماز که می شد و صدای مؤذّن بلند می شد ، اگر گوشت در ترازو بود نمی کشیدم و به مسجد کوچکی که نزدیک دکّان بود می رفتم و نمازم را به جماعت می خواندم. در هفته گذشته اجازه نداشتم که شما را راه دهم ، تا این که اجازة امروز داده شد. پس هر یک از ما ها از مدّت عمر خود سوال کردیم و او جواب می گفت. یکی از رفقاء که شغلش مکتب داری بود از مدّت عمر خود پرسید؛ به او گفت: تو بیش از نود سال عمر خواهی کرد و او هنوز زنده است. از آن جا بیرون آمدیم و رفتیم و دیگر اثری از آن مکان ندیدیم.

 

 


مزرع    سبز     فلک     دیدم    و    داس    مه    نو                                                                یادم   از   کشته ی   خویش    آمد    و   هنگام     درو

 

 

 

گفتم: ای     بخت     ،       بخسبیدی     و  خورشید   دمید                                                    گفت:  با   این    همه    از    سابقه  نومید    مشو

 

 

 

تکیه      بر      اختر     شبگرد     مکن کین عیار                                                                         تاج    کاووس  ربود       و     کمر      کیخسرو

 

 

 

گر     روی     پاک       و     مجرّد     چو     مسیحا    به  فلک                                                          از   فروغ   تو       به   خورشید      رسد    صد   پرتو

 

 

هر     که    در    مزرع    دل، تخم وفا سبز نکرد                                                  زرد     روئی    کشد     از     حاصل  خود       وقت     درو


 

 

1-ادامه «بیانی اجمالی پیرامون معانی نماز»    (پاکی باطنی)                 شماره 2

- راه نزدیک شدن به حقیقت نماز این است که همان گونه که بدن و لباس را به هنگام نماز از نجاسات پاک می کنیم (طهارت ظاهر) ، همچنین باطن و دلمان را از نجاست های باطنی ( اخلاق رذیله و زشت ) پاک کنیم.

- نماز از جنس قرآن کریم است ؛ « لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿الواقعة: ٧٩﴾ » ترجمه: « لمس نمی کند آن را مگر پاک شده ها » . اگر لمس خطّ قرآن ، طهارت و وضوء می خواهد و ورود در نماز ، طهارت و پاکی لازم دارد ، رسیدن به حقیقت قرآن و نماز ، پاکی باطنی و اخلاص ناب ( و دوری از تکبّر و ریاء و حسد و غضب و لجاجت و ... ) لازم دارد.

- یک نکته بسیار مهمّ و کلیدی در رسیدن به سعادت ابدی و درک لذّت نماز و دعا و دیگر عبادت ها ، دقّت ویژه در به دست آوردن روزی حلال است.

این سخن گفتند  اهل  دل  تمام                              جهل و غفلت زاید  از  نان حرام

زاید از نان حلال اندر     دهان                     میل  خدمت ،  عزم  رفتن  از  جهان

لذا احکام شرعی معاملات و انواع کسب ها به قدر محلّ ابتلاء بودن باید دانسته شود و یا در صورت امکان ، مراعات احتیاط کنیم ، تا به حرام و یا مال شبهه مبتلا نشویم.

Q

2- پای درس معلّم اخلاق

راه نجات برای مسلمین «کتاب الله » است؛ عمل به کتاب خدا در عبادات ، در اخلاق ، در اقتصاد و سیاسات؛

آیا می توان به مسلمان گفت: کم فروشی نکن؟ همان لقمه نانی که به دست می آوری بخور؟ از راه حُقّه بازی دنبال نان است ، بعد هم می گوید : من بنده خدا هستم!

داد و فریاد هم می کشد که چرا امام زمان به داد ما نمی رسد؟ ما با امام زمان آشنا نیستیم ... خدا همه را توفیق دهد که به الفاظ و اسامی، قانع نشویم؛ به این که صد نفر به شما بگوید : عَجَب مسلمان خوبی هستی ، قانع نشوی. آیا مسلمان خوبی هستی؟ حساب دست خود شماست؛ ببین چه کاره هستی؟ آیا با اخلاق اسلام آشنا هستی؟ آیا مردی با صفا هستی؟ از تهمت و کذب و غیبت دوری؟ خدمتگذار بندگان خدایی؟ یا می خواهی سر مردم کلاه بگذاری؟ چنانچه کلاه گذار هستی، اگر مردم هم بگویند: عَجَب آقای خوبی است ، خوب نمی شوی.

خلاصه، راهی نیست مگر این که انسان خودش را اصلاح کند از راه اطاعت خدا.

«از درس های اخلاق مرحوم آیت الله العظمی آقا سیّد رضا بهاء الدینی قدّس سرّه»

3- حکایتی از عنایت اهل بیت علیهم السلام

مرحوم آیت الله آقای حاج سیّد رضا صدر فرمود: در سفری که به سوریه برای زیارت مشرّف شدم ، روزی در مسجد اموی نشسته بودم ، مرحوم علاّمه بزرگوار حضرت آیت الله امینی «قدّس سرّه» وارد شدند و فرمودند:

الآن از مصر می آیم ؛ کتابی را می خواستم که برای «الغدیر» مطالبی از آن یادداشت کنم ، در کتابخانه های عراق نبود ، شنیدم در مصر هست ، آن جا رفتم ، کتابخانه الازهر هم نداشت ؛ گفتند : یکی از دانشمندان آن جا، کتاب را دارد ، سوال کردم : کجاست؟ گفتند: فردا فلان جا سخنرانی دارد ...

پس از سخنرانی آن عالم سنّی ابتدا گفت: شما چند سال قبل دعایی به فرزند دیوانه ما دادید که خوب شد؛ آن دعا را به ما بدهید .

گفتم دعا دهنده من نیستم ، ولی دعا می دهم که مریض شما خوب شود ، مشروط به این که فلان کتاب را به ما برسانید؛ گفت: شما دعا بدهید ، کلید کتابخانه را به شما می دهم که هر چه بخواهید استفاده کنید؛ دعا را این چنین نوشتم:

«بسم الله الرحمن الرحیم إلهی بولایة امیرالمومنین و بمظلومیّت صدّیقة الطاهرة حضرت زهرا سلام الله علیها ، اشف هذا المریض».

دعا دادم ، به بازویش بستند و بهبود یافت و حالش به کلّی خوب شد.

او پرسید: دعا چه بود؟ گفتم دعا را باز نکنید که اگر باز شود ، مرض بر می گردد ، امّا دعا بعد از بسم الله این دو جمله بود (که در بالا بیان شد) که باعث شگفتی آن عالم سنّی شد.

«به نقل حجت الاسلام فاتحی از حجت الاسلام شیخ محمّد فاضل تبریزی»

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 922
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1